قبل از شروع، اگر <Part 1> و <Part 2> Reality of Digital Nomads را نخوانده اید، حتماً آن را بررسی کنید!
<قسمت 1> واقعیت عشایر دیجیتال: تعقیب ماجراجویی، یافتن چه چیزی؟
<قسمت 2> واقعیت عشایر دیجیتال: سرپیچی از بینایی و صدا
بهترین بخش عشایر دیجیتال بودن تا زمانی که تمام نشده بود برایم جالب نبود.
من مانند لئوناردو دی کاپریو پس از نجات از حمله خرس گریزلی به خانه برگشتم. وقتی اتوبوس مرا از فرودگاه اینچئون به گانگنام می برد، از پنجره به منظره شهری سئول خیره شدم. از پارکی گذشتیم که یک بار بعد از دعوای بیسابقهام با سابقم گریه کردم، هتل مجللی که با بهترین دوست دبیرستانم در آنجا اقامت داشتم و ساختمان بلندی که در آن با اولین مصاحبه شغلی اعصاب خردکنم روبرو شده بودم. تمام تاریخ من که در طول سفر فراموش کرده بودم به یک بار بازگشت، به عنوان چیزی که بسیار به تحمل آن افتخار می کردم. و وقتی بالاخره به محله قدیمیام رسیدیم، احساس راحتی آشنا را احساس کردم که همیشه فراهم میکرد و بیصدا از من استقبال میکرد.
همانطور که در قسمت 1 اشاره کردم، ایده "بی خانمان دیجیتالی" به ما یادآوری می کند که خانه چیزی بیش از یک سقف بالای سر ماست. این شامل خانواده، دوستان، چهرههای آشنای محلهای میشود - مانند زوجی که هر روز صبح در باشگاه بهطور ناخوشایندی از درون با آنها احوالپرسی میکنم. دور بودن و رویارویی با چالشها حس عمیقی از قدردانی را برای این ثابتهای نادیده گرفته شده به همراه داشت که به من شکل دادهاند. و صرفاً احساس این قدردانی برای چیزی بسیار آشنا، به خودی خود یک شادی عمیق است.
پیدا کردن خودم در زمانی که دور از خانه هستم باعث نشده از فرهنگ و جامعه ای که من را شکل داده است بدم بیاید. با درک بیشتر از اینکه چه کسی منحصر به فرد هستم، متوجه می شوم که آداب و رسومی که توسط فرهنگ و جامعه من شکل گرفته است، بخشی از هویت من تا آخر عمر باقی خواهد ماند. در جامعه خانگی ام، کمرویی من هنوز وجود داشت. پیش از این، من از آن دسته دخترهایی بودم که پاپ کورن را دوست داشتم، اما وقتی تنها در تئاتر بود از آن صرف نظر میکردم، نگران این بودم که اگر غریبهها به تنهایی مرا در صف ببینند، چه فکری میکنند. حتی صبر میکردم تا سالن تئاتر خالی شود تا با خجالت کیسهای را در راه بیرون بیاورم، و به طرزی جادویی از یک عشایر دیجیتالی بودن پاک نشد. اما وقتی در مورد سازگاری باورنکردنی خود و مهربانی که در زمان نیاز ظاهر می شود، یاد گرفتم، بهتر شد. کل این تجربه به من اجازه داد تا نقاط قوت خود را دوباره کشف کنم و موارد جدید را پرورش دهم.
با این حال، نادیده گرفتن جنبه های منفی کوچ دیجیتال بودن سخت است. استرس روانی عظیم ناشی از جابجایی مداوم در حین ایجاد تعادل در یک شغل تمام وقت، سخت ترین بود. در حین سفر، اغلب ترس از دست دادن شغلم به دلیل عملکرد ضعیف بر من غلبه می کرد. از قضا، چهار ماه پس از پایان سفر، کارم را از دست دادم - نه به دلیل عملکرد ضعیف در حین سفر، بلکه به دلیل چیزی که کاملاً خارج از کنترل من بود: بازسازی. (هر چند، اگر صادق باشم، بیشتر به یک مدیر بازاریابی جدید مربوط می شد که به نظر نمی رسید من را دوست داشته باشد، اما اخراج شدن داستانی برای پست دیگری است.)
پس از اینکه پس از زنده ماندن و غلبه بر استرس شدید در جاده به خانه برگشتم، حتی از اخبار بد هم نگران نشدم. در عوض، به عنوان یک یادآوری مضاعف عمل کرد که بر روی چیزهای خارج از کنترل من استرس نداشته باشم. تحت فشار قرار دادن محدودیت هایم از نظر ذهنی قوی ترم کرده بود. این توانایی جدید برای کنترل استرس با خونسردی ممکن است به بزرگترین ابرقدرت من تبدیل شده باشد.
من اکنون از راه دور برای یکی دیگر از شرکت های بلاک چین کار می کنم و هنوز هم می خواهم دوباره به عنوان یک کوچ دیجیتال زندگی کنم. با این حال، اگر دوباره به راه بیفتم، دوست دارم حداقل سه ماه در هر شهر بمانم. زندگی از طریق نرخ های Airbnb، حتی در آسیای جنوب شرقی، در نهایت هزینه بسیار کمی داشت. به عنوان یک زن جوان که به چیزهای خوب علاقه دارد، در آپارتمان های بزرگ با استخر و سالن های ورزشی در توسعه یافته ترین محله ها اقامت داشتم. وقتی از Airbnbs خسته شدم، به سمت هتل ها رفتم. اجاره ماهیانه من به تنهایی حداقل 1600 دلار بود. اگر دوباره بروم ترجیح می دهم به جای Airbnbs با یک قرارداد اجاره کوتاه مدت هزینه ها را کاهش دهم.
علاوه بر این، با یک اقامت طولانی تر، می خواهم سعی کنم به جای اینکه فقط یک خارجی باشم، با جامعه محلی ترکیب شوم. اکنون که درک واضحتری از شخصیت خود دارم، میخواهم با اطمینان خود را به دوستان جدید معرفی کنم و با جزئیات به اشتراک بگذارم که چه بخشهایی از من از فرهنگ من نشأت میگیرد و چه بخشهایی ذاتاً من هستند. همچنین میخواهم استرس ناشی از جابهجایی مداوم از مکانی به مکان دیگر را کاهش دهم و واقعاً با سرعتی آرامتر به محیط اطرافم بپردازم.
در واقع، در حالی که پاراگراف آخر ممکن است نتیجه گیری دقیقی را برای این مقاله داشته باشد، صادقانه نیست. از تنهایی لذت می برم؛ به همین دلیل این وبلاگ ها را می نویسم. به عنوان یک فرد درونگرا، این سرگرم کننده ترین فعالیت برای من است. در ابتدا، من قصد داشتم این قطعه را به عنوان ترند بزرگ بعدی ارائه کنم و هدفم ایجاد یک مقاله پرطرفدار باشد. اما حقیقت این است که سفر آهسته - ماندن در یک مکان به مدت دو تا شش ماه - ممکن است راحتی، هیجان و درسهای سبک زندگی عشایری دیجیتالی پرشتاب را از بین ببرد.
سکون برای مدت طولانی دارای جنبه های منفی است. شما شروع به دیدن شکاف های یک فرهنگ می کنید. هنگامی که برای هفتمین بار در توکیو ماندم - در مجموع دو ماه - متوجه شدم که فرهنگ دقیق و مبتنی بر قوانین آن با چالش هایی همراه است. به نظر می رسید که یک راه «درست» برای انجام هر کاری وجود دارد، و من به سرعت فهمیدم که اغلب کارها را «اشتباه» انجام می دهم. چیزی به اندازه دریافت یک حوله خیس با یک دست بی ضرر بود.
من فقط به دلیل دوستی که در طول اقامتم ایجاد کردم متوجه این موضوع شدم. او نیمه ژاپنی، نیمه آمریکایی بود و زیر لب به آرامی مرا تصحیح می کرد: «تو قرار نیست اینطوری انجامش بدهی.» چیزی که با جهل بی ضرر شروع شد، به زودی باعث شد که من به طور فزاینده ای احساس خودآگاهی کنم. ژاپن، پناهگاه آشپزی من از اودون، تمپورا و یاکینیکو، کمتر احساس آرامش کرد و بیشتر قضاوت کرد. دیگر آنجا احساس آرامش نمی کردم.
در آن زمان بود که حسرت خانه را شروع کردم – نه فقط فضای فیزیکی، بلکه احساس اینکه در جایی بودم که در آن مورد توجه قرار گرفتم و در عین حال ذاتاً پذیرفته شدم. این سفر، از قضا، من را به قدردانی تازهای از خانه و تمام راههایی که مرا بزرگ کرد و به من اجازه داد در طبیعیترین شکلم وجود داشته باشد، سوق داد.
با توجه به استرس زیادی که از ایجاد تعادل در کار تمام وقت و سازگاری با محیط جدید ناشی می شود، ترجیح نمی دهم معایب فرهنگ متفاوتی را نیز تجربه کنم که باعث می شود احساس حقارت کنم. اما همه چیز در مورد دیدگاه است - شاید من تازه فهمیده ام که ژاپن مکان مناسبی برای سکونت درازمدت نیست، زیرا به هر حال در ابتدا همان چیزی بود که من به دنبال آن بودم یک خانه جدید.
از تجربه من، کوچ دیجیتال بودن فرصتی عالی برای تبدیل شدن به یک معتاد به کار مرزی است که ناشی از تنهایی و انزوا از هر حس اجتماعی است. با این حال، به طور متناقض، فرصت های عمیقی برای رشد معنوی نیز ارائه می دهد. تجربه فرهنگهای متنوع و مناظر ناآشنا شما را از منطقه راحتی خود بیرون میکشد و بخشهایی از خودتان را که مدتها در زیر روشهای فکری معمولی مدفون شدهاید، آشکار میکند.
در طول دورانی که به عنوان یک عشایر دیجیتالی بودم، وقتی 28 ساله شدم، فضایی را پیدا کردم تا دوباره خودم را دوست داشته باشم. در حرفه خود پیشرفت کردم و با سر در کار فرو رفتم در حالی که فشار روانی بسیار زیادی را تحمل کردم. اگر قصد دارید به این سبک زندگی جهش کنید، من به شدت یک رویکرد سریع را توصیه می کنم. این توهم شروع دوباره - یک وجود تازه و عاری از تاریخ - را ایجاد میکند و شما را چنان سریع در حرکت نگه میدارد که نیاز به ایجاد آن را سنگین نمیکند. مهمتر از همه، سفر به تنهایی به شما این امکان را می دهد که آن صدای کوچک و درونی را تقویت کنید تا در نهایت به اندازه کافی بلند باشد که شنیده شود.
به طور خلاصه، عشایر دیجیتالی سریع زندگی را به شکل بدترین شکل خود ارائه می دهد. شعبده بازی دیوانه وار سازگاری با محیط های جدید با حفظ حجم کاری تمام وقت، انعطاف پذیری را ایجاد می کند و توانایی شما را برای مدیریت استرس تقویت می کند. قرار گرفتن در معرض فرهنگ های مختلف، همراه با رهایی از برچسب های گذشته شما، رشد معنوی را پرورش می دهد. و تنهایی - بدون دوستان، بدون استودیوهای معمولی یوگا یا تناسب اندام - فرصتی منحصر به فرد برای تمرکز شدید روی کار و خودتان ایجاد می کند.
زمانی که سفر به ناچار شما را به خانه بازگرداند، حس شکرگزاری جدیدی خواهید یافت. محیط قدیمی خود را با چشمانی تازه خواهید دید و شادی های غیرمنتظره را در محیط آشنا کشف خواهید کرد.
من تشخیص می دهم که سفر همه به عنوان یک کوچ دیجیتال منحصر به فرد است. من دوست دارم در نظرات در مورد شما بشنوم - چگونه سفر کردید، تدارکات را مدیریت کردید، و چه چیزهایی را در این راه به دست آوردید یا شاید از دست دادید.
از اینکه داستان های من را خواندید متشکرم و از کسانی که در ادامه به من مراجعه کردند سپاسگزارم. امیدوارم بینش خوبی برای همه شما فراهم کرده باشد :)